جدول جو
جدول جو

معنی تعلیق کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تعلیق کردن
(خَ کَ / کِ دَ)
یادداشت کردن: نامه نبشته آمد بر این نسخت که تعلیق کرده آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81). این همه دیدم بر تقویم این سال تعلیق کردم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 224). فاضلی از خاندان منصور خاسته بود نام وی مسعود، در حین مذاکره هرچه از این بابت رفتی تعلیق کردی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 606). و رجوع به تعلیق شود
لغت نامه دهخدا
تعلیق کردن
للتّعليق
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تعلیق کردن
Suspend
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تعلیق کردن
suspendre
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تعلیق کردن
一時停止する
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تعلیق کردن
aussetzen
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تعلیق کردن
припиняти
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تعلیق کردن
zawiesić
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تعلیق کردن
暂停
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تعلیق کردن
suspender
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تعلیق کردن
sospendere
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تعلیق کردن
suspender
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تعلیق کردن
opschorten
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تعلیق کردن
일시 중지하다
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
تعلیق کردن
ระงับ
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تعلیق کردن
menangguhkan
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تعلیق کردن
निलंबित करना
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به هندی
تعلیق کردن
להשעות
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به عبری
تعلیق کردن
معطل کرنا
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به اردو
تعلیق کردن
স্থগিত করা
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تعلیق کردن
kusitisha
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تعلیق کردن
приостанавливать
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به روسی
تعلیق کردن
askıya almak
تصویری از تعلیق کردن
تصویر تعلیق کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ / دِ شُ دَ)
آموزانیدن. آموختن چیزی را به کسی. بیاگاهانیدن:
زلف تو کیست که او بیم کند چشم ترا
یا کئی تو که کنی بیم کسی را تعلیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
در وزیری نکنی جز همه حرّی تلقین
در ندیمی نکنی جز همه رادی تعلیم.
فرخی.
ترا به روز عطا دادن و به روز وغا
سخا کند تعلیم و هنر کند تلقین.
فرخی (دیوان ص 296).
گر تو خواهی که حج کنی پس از این
این چنین کن که کردمت تعلیم.
ناصرخسرو.
در دبستان نسواﷲ کرده ام تعلیم کفر
کاولین حرف است لا مولی لهم بر دفترم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 249).
خواهی که پنج نوبت الصابرین زنی
تعلیم کن ز چار خلیفه طریق آن.
خاقانی (ایضاً ص 311).
مرا تا عشق تو تعلیم کردند
دل و جانم به غم تسلیم کردند.
نظامی.
گهی بر نامرادی بیم کردن
گهی مردانگی تعلیم کردن.
نظامی.
یکی از فضلاتعلیم ملکزاده همی کردی. (گلستان). روزگاری تعلیمش کرد، مؤثر نبود. (گلستان).
مرا تعلیم کن پیرانه یک پند.
(گلستان).
بخردی درش زجر و تعلیم کن
به نیک و بدش وعده و بیم کن.
(بوستان).
و رجوع به تعلیم و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
پیوستگی. توجه کردن. روی آوردن:
ز هست و نیست، خداوند هست و نیست، بری است
بدین دو، خلق تعلق کند، نه خالق بار.
ناصرخسرو.
من به اعتماد تو تعلق به گواهی درخت کردم. (کلیله و دمنه). رجوع به تعلق و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحمیق کردن
تصویر تحمیق کردن
نابخرد شمردن نسبت حماقت بکسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بررسیدن پس بر رسید مسلمان زاده بود پی جستن بر رسیدنوارسی کردن پژوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویق کردن
تصویر تعویق کردن
به واپس انداختن دیر کردن تاخیر و درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیم کردن
تصویر تعلیم کردن
تعلیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلیغ کردن
تصویر تبلیغ کردن
آگهی دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تولید کردن
تصویر تولید کردن
زاستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تصدیق کردن
تصویر تصدیق کردن
براست داشتن، راست شمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعجیل کردن
تصویر تعجیل کردن
شتافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعریف کردن
تصویر تعریف کردن
باز گفتن، بازگوکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعیین کردن
تصویر تعیین کردن
گماردن، گماشتن
فرهنگ واژه فارسی سره